حکایت رفاقت
سنگهای کنارساحله
اول یکی یکی
جمعشون میکنی تو بغلت
بعدشم یکی یکی
پرتشون میکنی تو آب
اما بعضی وقتا یه
سنگهای قیمتی گیرت میاد
که هیچوقت
نمیتونی پرتشون کنی
♦️در راه مشهد شاه عباس
تصمیم گرفت دو بزرگ را
امتحان کند
به شیخ بهایی که اسبش
جلو میرفت گفت:
این میرداماد چقدر بی عرضه
است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت:
کوهی از علم و دانش برآن
اسب سوار است، حیوان کشش
اینهمه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد عقب ماند،
به میر داماد گفت:
این شیخ بهائی رعایت نمیکند،
دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت:
اسب او از اینکه آدم بزرگی
چون شیخ بهائی بر پشتش
سوار است سر از پا نمی شناسد
و می خواهد از شوق بال در آورد.
این است "رسم رفاقت..."
در "غیاب" یکدیگر" حافظ آبروی" هم باشیم...!!!
سرباز:میشه برم دوستمو ک زخمی شده نجات بدم؟؟
فرمانده:ارزش نداره تا بری اون مرده..
ولی سرباز رفت و با جنازه ی دوستش برگشت.
فرمانده:دیدی گفتم ارزش نداره.
سرباز:چرا داشت،وقتی رسیدم بالای سرش گفت:میدونستم ک میای رفیق.
کانال((لاتولوت))👇👇👇
@lat_o_lot
http://s3.img7.ir/s5udc.jpg